آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

یک مادرانه پاییزی

پاییز همیشه حال و هوایم را خوب می کند...آنقدر خوب که برای همه روزهای سال، شاد خواهم بود. بارانهای پاییزی، آسمان ابری و برگهای خشک رنگی اش هیچ وقت برایم دلگیر نبوده است...و چه زیباتر شده این پاییز برای من از روزی که برای اولین بار تو را دیدم. سه سال پیش در اولین روز مهر ماه، توانستم طپش قلب کوچک و مهربانت را ببینم. از همان لحظه، مادر شدن را با تمام وجود، حس کردم و من چقدر خوشبخت شدم که خدا تو را به من داد، عزیزم. سه سال آنقدر زود گذشت که میتوانم برای تک تک لحظه هایش دلتنگ باشم.  دلم برای عطر خوش موهایت و خنده های کودکانه ات تنگ می شود باز هم. چقدر خوب بود که تو را برای تمام لحظه های این سه سال داشتم تا با یک نگاه پاک و لبخند شیرینت، زنده...
13 مهر 1392

بوس کوچولو

روزهای بیست و نه ماهگیت، همزمان شد با کارگاه مادر و کودک که چند ماهی منتظرش بودیم. دوره خوبی بود. هم دوستهای جدید پیدا کردی که البته همگی دختر بودند و هم کلی شعر و بازی یاد گرفتی. خونه که هستیم میگی سنبلیم بلبلیم بازی کنیم (ما گلیم، ماسنبلیم....). بیشتر میخواستم بودن با بچه­ های هم سن و سال خودت رو تجربه کنی تا چیزی یاد بگیری. خودت هم دوست داشتی و صبح که بیدار میشدی میگفتی "مامان بریم کلاس، دیر شد". دو نمونه از کاردستیهای آریام شیطونم (آقا شیره و آقای سلام) آخرین روز کلاس، 30 شهریور. یه عالمه عکس گرفتیم اما هیچ عکسی نبود که همه بچه ها ok باشند غزل جون، آریام شیطون، گلسانا جون و آدرینای عزیز دیگه مثل قبل، ازت زیاد عکس ...
8 مهر 1392

باغ وحش

آخرین روز مرداد ماه بعد از چند هفته انتظار برای خنک شدن هوا، رفتیم باغ وحش. از اول هفته میگفتی"هفته میخوایم بریم باوغش". اونقدر هیجان داشتی که فکر میکردیم حتما از باغ وحش خیلی خوشت میاد. اما وقتی رسیدیم، فهمیدیم که سخت در اشتباه بودیم. هیچ جانوری برات جذابیت نداشت، حتی اونهایی که برای اولین بار میدیدی...مثل فیل و جغد و شیر. نمیدونم، شاید این حیوونها اونقدر که باید سرزنده و شاداب نبودند تا برای پسر کوچولوی شیطون ما، جالب و دیدنی باشند.... آریام در انتظار آقا شیره که یه لحظه برگرده و نگاهش کنه تنها قسمت دوست داشتنی باغ وحش برای آریام....الاغ عزیز ...
1 مهر 1392
1